
به هنگامی که نَفَس
کلبهی شب را برپا میکرد
و در جستجوی وزرشهای خانهی آسمانی خود
راهی شده بود
و به هنگامی که تن،
این تاکستان رگهای بریده
خُمهای سکوت را لبریز کرده یود
و چشمها در نوری بینا
فرو میرفتند
در آن هنگام که هر کسی در راز خود
تبخیـر میشد
و هر چیز را تکراری از سر گذشته بود -
تولد
تمام نردبانهای معراج را بر ارگهای مرگ
گامبهگام به جانب آسمان میخواند
در آن هنگامه بود که
فانوس ابر و باد و باران
آتش زمان را روشن کرد

نظرات شما عزیزان: